شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ بيمارستان از مجروحين پر شده بود... حال يکي خيلي بد بود... رگ هايش پاره پاره شده بود و خونريزي شديدي داشت. وقتي دکتر اين مجروح را ديد به من گفت بياورمش داخل اتاق عمل. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم... مجروح که چند دقيقه اي بود به هوش آمده بود به سختي
گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت: من دارم مي روم تا تو چادرت را در نياوري. ما براي اين چادر داريم مي رويم... چادرم در مشتش بود که شهيد شد. از آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را کنار نگذاشتم
راوي: خانم موسوي يکي از پرستاران دوران دفاع مقدس
گمنام و بي نشون
رتبه 0
0 برگزیده
231 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله خرداد ماه
vertical_align_top